کد مطلب:27681
شنبه 1 فروردين 1394
آمار بازدید:21
بينش عارف واقعي، چگونه است؟
اصولاً عارف با ابزار خاص خودش جهان را نظاره ميكند اما كسي كه ابزار و بينش او را ندارد، طور ديگري به جهان نگاه ميكند. مثلاً ضرورت وجود پيامبران و رسولان الهي را هم عارف مطرح ميكند و هم متكلم و حكيم.
متكلم و حكيم ميگويند: انسان مانند حيوانات نيست تا لباسش از مو و كرك تهيه شود و غذايش در گستره زمين گسترده باشد و بتواند به شكل فردي زندگي كند. بلكه براي تأمين نيازمنديهاي خود ناچار است در جامعه زندگي كند و موجودي اجتماعي باشد. وقتي كه ميخواهد در جامعه زندگي كند و موجود اجتماعي باشد، نياز به قانون دارد. و چون مواهب طبيعي و امكانات مادي محدود و مناسب با نيازهاي معقول است، ليكن طمع و تمايلات انسان نامحدود؛ درنتيجه، تضاد، تزاحم و درگيري بين افراد اجتماع پديد ميآيد. دفع و رفع اين نزاعها و كشمكشها به عهده قانون است.
از آنجا كه قانون بشري ـ به لحاظ محدويت ديد انسان و ساير موانع ـ نميتواند از جامعيت لازم برخوردار باشد، قانونگذار بايد خدا باشد. و چون سخن گفتن خدا با جميع افراد بشر امكان وقوعي ندارد، لذا قوانين خودش را از طريق انبيا و رسولان خود ابلاغ ميكند. بنابراين، متكلم و حكيم، انسان اجتماعي و جامعه انساني را نيازمند وحي، رسالت و پيامبر ميدانند. در نتيجه اگر وجود يك انسان به تنهايي در تمام جهان فرض شود، طبق اين استدلال نياز به پيامبر ندارد. البته متكلّم معتزلي به قاعده لطف و به عنوان «يجب علي الله» استدلال ميكند و ميگويد: لطف بر خدا واجب است و او بايد پيامبر بفرستد، ولي حكيم چون معتقد است كه خداي سبحان مافوق هر قانوني است و هيچ قانوني نيست كه بر خدا حكومت كند و او مقهور آن قانون باشد به «يجب عن الله» و حكمت پروردگار استدلال ميكند و ميگويد: خداي سبحان چون حكيم است حتماً پيامبر ارسال خواهد كرد.
اما عارف ديدش وسيعتر از اين مطالب است. او ميگويد: انسان خواه تنها باشد يا در جمع، نياز به پيامبر دارد. لذا اولين انساني كه خلق شد و هنوز جامعه انساني تشكيل نشده بود، او نيز نياز به وحي داشت يعني همان يك انسان بايد پيامبر ميبود. بالاتر اين كه عارف معتقد است حتي اگر هيچ انساني خلق نميشد، باز هم نظام آفرينش نيازمند پيامبر بود چون ديد عارف محدود به عالم انسانيت نيست بلكه او جن، ملك، انسان، حيوان و بالاخره مجموع نظام هستي را در نظر ميگيرد و ميگويد: اين مجموعه نياز به خليفة الله دارد كه جهان را اصلاح كند. بايد كسي باشد كه مظهر اسم اعظم خدا باشد و روابط بين اسماي حسناي الهي ـ كه هر كدام براي خود دولتي دارند و لذا ممكن است بين آنها تزاحمي پيش آيد ـ را تنظيم و تعديل كند تا بتواند به عنوان جانشين ذات اقدس او اين مجموعه را اداره كند، فرشتهها را ـ كه هر كدام كار مخصوص و وظيفهاي معين دارند ـ مواظبت كند و آنها را تعليم دهد و تحت فرمان خود بگيرد.
بدين ترتيب عارف نظام هستي را فراتر از جامعه انساني ملاحظه ميكند و انسان كامل را به عنوان خليفة الله ميشناسد كه وظيفهاش خلافت حق و اداره نظام و اصلاح آن است، نه فقط اصلاح جامعه بشري. ولي حكيم و متكلم به عنوان رسول و پيامآور خدا ـ كه وظيفهاش فقط اصلاح جامعه انساني و دفع و رفع نزاعهاي بشري است ـ به او نگاه ميكنند. حكيم انسان كامل را در حدّ «يعلّمهم الكتاب و الحكمة» آل عمران/164 ميشناسد ولي عارف او را در مرز «علَم ءادم الأسماء كلّها» بقره/31 و «فَلمّا أَنبأهم بِأَسمائهم» بقره/33 ميبيند. از اينرو مسئوليتي كه عارف براي انسان كامل در مجموعه نظام هستي قايل است بسيار بيشتر از مسئوليتي است كه حكيم و متكلّم براي او قايلند.
به همين جهت شرايط و اوصافي كه عارف براي انسان كامل شدن لازم ميداند خيلي سنگينتر از شرايط و اوصافي است كه حكيم و متكلم براي احراز آن مقام لازم ميدانند. حكيم و متكلم ميگويند: اگر انساني از عدالت صغري ـ عدالتي كه در فقه مطرح است و منظور از آن پايبندي به واجبات و ترك محرّمات است ـ بگذرد و به مرحله بعد كه عدالت وسطي است ـ عدالتي كه در حكمت مطرح است ـ برسد و براي او ملكه گردد، به مقام عصمت ميرسد و شرايط انسان كامل را پيدا ميكند. در حالي كه عارف ميگويد: اين مرحله نيز كافي نيست. كسي در هسته مركزي عدل قرار ميگيرد كه درك و شناسايي اسماي حسناي الهي براي او حالت شهودي پيدا كند و بتواند ملائكه الله را اداره كند و به كارهاي مخصوصشان وادار نمايد. و به عبارت ديگر عدالت و عصمتي كه در عرفان مطرح است همان عدالت و عصمتي است كه در حكمت مطرح است منتها مرحله بالاتر و كيفيت برتر و والاتر آن.
: آية الله جوادي آملي
حماسه و عرفان
مطالب این بخش جمع آوری شده از مراکز و مؤسسات مختلف پاسخگویی می باشد و بعضا ممکن است با دیدگاه و نظرات این مؤسسه (تحقیقاتی حضرت ولی عصر (عج)) یکسان نباشد.
و طبیعتا مسئولیت پاسخ هایی ارائه شده با مراکز پاسخ دهنده می باشد.